پوچ
پوچ

پوچ

یازده

یازده

  من همیشه با سه  واژه زندگی  کرده ام

 راه ها رفته ام

 بازی ها  کرده ام

 درخت

 پرنده

‌آسمان

  من همیشه  در آرزوی  واژه های  دیگر بودم

 به مادرم  می گفتم

از بازار  واژه بخرید

  مگر سبدتان  جا ندارد

 می گفت

 با همین سه واژه زندگی کن

 با هم صحبت  کنید

 با هم فال بگیرید

 کمداشتن  واژه  فقر نیست

من  می دانستم  که فقر  مدادرنگی نداشتن

 بیشتر  از  فقر  کم واژگی ست

وقتی با درخت  بودم

  پرنده می گفت

 درخت  را باید با  رنگ  سبز نوشت

 تا من آرزوی  پرواز کنم

 من درخت  را فقط  با مداد  زرد  می توانستم  بنویسم

 تنها مدادی  که داشتم

و  پرنده  در زردی

  واژه ی درخت را پاییزی می دید

و  قهر می کرد

  صبح  امروز  به مادرم  گفتم

 برای  احمدرضا مداد رنگی بخرید

مادرم خندید :

 درد  شما  را واژه  دوا میکند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد