پوچ
پوچ

پوچ

دیگر شعرهایم را به تو تقدیم نمیکنم

دیگر شعرهایم را به تو تقدیم نمیکنم

چرا که نفست را با کس دیگری تقسیم میکنی و برایش از گل یخ میگویی . . .

باشد که خدایت را به صلیب کشم

 خورشیدت را به تاریکترین شب یلدایی لعنت میکنم 

آهنگت را در تاریکخانه فردا فراموش

بودنت را خلاصه مینویسم بر تن سنگ خارای قبر دختر چهارده ساله کودکی ام

در نگاهت قحبه ایی را نقاشی میکنم که در میان پاهایش آتشکده ایی خفته ، سکوت را عربده میکشد .

پستانهایت را در دهان سگ هرزه ایی مینشانم تا دیگر چون تویی جوانه نزند 

هرگز نخواهم چو کبک خرامی در بیشه زار تنم رخنه کرده و چنگانت را در تنم فرو کنی و از زندگی ترنمی سر نهی

 

حال که شب از پس مژگانم میرسد و خوابی سرد تنم را به زیر میکشد از پس پنجره ام با تو ای بوف رویایی از انسان شدنم میگویم .

از انسانی که دریغ . . .

 

 

                                                           پوچ

نظرات 1 + ارسال نظر
سمیرا جووووووووووووون جمعه 9 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:38 ق.ظ http://baaghali.blogsky.com

هاااااااااااااااا ایه )خلط بود(

سلام داش

قالب که خوشگل بود

نوشته هاتم قشنگ بود

ولی دلم گرفت داش

یکم خندان وشاد بنویس بحالیم

ما ممنونتیم به هر حال

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد