در سالهای اخیر بازار فحشا شکل جدیدی پیدا کرده است. علاوه بر زنان و دختران در بخشهایی از تهران دیده شده است که پسران نیز در ازای دریافت پول، خود را به زنان متمول میسپارند. حتی خانههای تیمیپسران نیز شکل گرفته است. این موضوع متاسفانه روز به روز رو به پیشرفت است و بعضی ازمردان و پسران با این کار امرار معاش میکنند. به نظر میرسد پسران و مردانی که به تن فروشی روی میآورند، افسردگی زنان روسپی را تجربه نمیکنند. همچنین درآمد بیشتری نیز نسبت به زنان دارند، اما سعی میکنند، کارخود را پنهان کنند. ازدواجهای نامتعارف و غرب زدگی در بعضی از خانوادهها باعث شده است که این شکل از تن فروشی شکل گیرد و ریشه این مسائل را میتوان در فقر فرهنگی و مالی جستجو کرد.
صحنه ششم: سکس پک عامل مهم
«زنها به سراغ من میآمدند و من به دلیل مشکلات مالی پذیرفتم.» سامان مربی بدنسازی است و لیسانس تربیت بدنی دارد. همانطور که سیب زمینیهای آبپز جلوی رویش را میخورد، میگوید: «چندین بار در خیابان زنان به من پیشنهاد داده بودند. اما من از این کار بدم میآمد. اما با بیمار شدن مادرم و هزینههای بالای درمان مجبور به این کار شدم.» اکثر دخترانی که از کنار سامان میگذرند او را با دقت نگاه میکنند.
او ادامه میدهد: «اولین بار را با خانم بسیار زیبایی که همسر مسنی داشت بودم و برای یک هفته ۱۲ میلیون تومان به من پول داد. همین پول بی زحمت باعث شد که به این کار ادامه دهم.» سامان عامل اصلی درآمد بالایش را سیکس پک و صورت زیبایش میداند. او میگوید: «من تا زمانی که قصد ازدواج نداشته باشم به کارم ادامه میدهم.» سامان این کار را برای مردان بد نمیداند، با این حال دوست ندارد کسی از کارش با خبر شود.
صحنه هفتم: پول برای ازدواج
سه نفری باهم زندگی میکنند. امیر حسابدار یک شرکت است و ۲۸ سال سن دارد. او از همه جذابتر است و سالهاست بدنسازی کار میکند. کمیاز چایی داخل فنجانش را مینوشد و میگوید: «من از کاری که انجام میدهم، پشیمان نیستم. چندین زن متمول را میشناسم که پول خوبی به من میدهند.»
کامیکه پسر دیگر است با خنده در ادامه میگوید: «امیر کلی کتاب خوانده است که چگونه با زنان رفتار کند.» امیر با لبخند میگوید: «من با علاقه این کار را انجام میدهم و سعی میکنم ظرافتهای زنانه را بشناسم. در ازای کاری هم که انجام میدهم از ۶۰۰ هزار تومان به بالا میگیرم.» کامیدر ادامه با غیظ میگوید: «امیر خوب پول میگیرد، چون سیکس پک دارد. اما من از سیصد هزار تومان به بالا میگیرم. البته من ترجیح میدهم بیشتر مشتریانم زنان زیر ۵۰ سال باشند؛ ولی همیشه دنیا بر وفق مراد من نیست.»
بهروز که با نامزدش تلفنی مشغول حرف زدن بود، قطع میکند و میگوید: «من ۳ سال است که این کار را انجام میدهم، تا پول خوبی برای ازدواجم جمع کنم.» سیگاری روشن میکند و ادامه میدهد: «کار پردرآمدی است، ولی به همان اندازه حال آدم را بد میکند. من اولین بار به خاطر چکی مجبور به این کار شدم و بعد دیدم که از این راه میتوانم پول سنگینی در بیاورم.» امیر و کامی از کار خود راضی هستند. اما بهروز دوست ندارد نامزدش و هیچکس دیگر از تن فروشیاش با خبر شود. او شبها با وحشت اینکه نامزدش از کارش اطلاع پیدا کند بارها از خواب میپرد.
صحنه هشتم: مردان فاحشه نیستند
دیوارها، سقف و زمین کافیشاپ از جنس چوب است. بوی سیگار و توتون از همه جا میآید. فرهاد جامعه شناسی میخواند و از شهرستان برای تحصیل به تهران آمده است. او میگوید: «من برای تحصیل در تهران به پول نیاز داشتم و روزی در خیابان فرشته قدم میزدم، که خانم مسنی بهم پیشنهاد داد.
از آن روز در این کار افتادهام.» فرهاد از ۸۰۰ هزار تومان به بالا میگیرد. همانطور که قهوه تلخش را مینوشد، ادامه میدهد: «هزینههای زندگیام از زمانی که به این کار مشغول شدم بسیار افزایش یافته است. چون باید به خودم و لباسهایم برسم.» او دیگر نمیتواند مثل گذشته زندگی کند به همین دلیل به تن فروشی ادامه میدهد. در آخر با لبخندی میگوید: «من زن نیستم که فاحشه خوانده شوم. از درآمدم و کارم راضی هستم.» او از زنانی که برده میخواهند بیزار است و سعی میکند مشتریانش از این نوع نباشند.
پرده آخر
با پاک کردن صورت مسئله نمیتوان وجود مسئله را انکار کرد. مسالهای که امروز به شکل فاجعهای در شهر تبلور یافته است. شاید به جای انکار کل موضوع، بهتر است به فکر یک راهکار باشیم؛ قبل از آنکه خیلی دیر شود.