-
نه
شنبه 18 خردادماه سال 1387 19:02
نه حاشا و ابدا که مرا دلگیری از آسمان نیست این سرشت ابر است که ببارد اگر نبارد مرا راستی ادامه ی عمر چگونه است ابر نمی بارد عمر ادامه دارد و مرا غزلی به یاد مانده است که برای تو بخوانم ایستاده بودم که بهار شد و غزل را بیاد آوردم خواندم تو مرده بودی حاشا و ابدا که نه تو را بیاد دارم غزل را بیاد دارم ابیاتش شباهت به...
-
هشت
شنبه 18 خردادماه سال 1387 18:50
هشت شتاب مکن که ابر بر خانه ات ببارد و عشق در تکه ای نان گم شود هرگز نتوان آدمی را به خانه آورد آدمی در سقوط کلمات سقوط می کند و هنگام که از زمین برخیزد کلمات نارس را به عابران تعارف می کند آدمی را توانایی عشق نیست در عشق می شکند و می میرد
-
هفت
شنبه 18 خردادماه سال 1387 18:44
هفت راستی چگونه باید تمام این عقوبت را به کسی دیگر نسبت داد و خود آرام از این خانه به کوچه رفت صدا کرد گفت : آیا شما می دانستید من اگر سکوت را بشکنم جبران لحظه هایی را گفته ام که هیچ یک از شما در آن حضور نداشتید اگر همه ی شما حضور داشتید تحمل من کم بود مجبور بودم همه ی شما را فقط با نام کوچکتان صدا کنم
-
شش
شنبه 18 خردادماه سال 1387 18:41
شش این که ما تا سپیده سخن از گل های بنفشه بگوییم شب های رفته را بیاد بیآوریم آرام و با پچ پچ برای یک دیگر از طعم کهن مرگ بگوییم همه ی هفته در خانه را ببندیم برای یک دیگر اعتراف کنیم که در جوانی کسی را دوست داشته ایم که اکنون سوار بر درشکه ای مندرس در برف مانده است نه باید دیگر همین امروز در چاه آب خیره شد درشکه ی...
-
پنج
دوشنبه 6 خردادماه سال 1387 10:57
پنج من بسیار گریسته ام هنگام که آسمان ابری است مرا نیت آن است که از خانه بدون چتر بیرون باشم من بسیار زیسته ام اما اکنون مراد من است که از این پنجره برای باری جهان را آغشته به شکوفه های گیلاس بی هراس بی محابا ببینم
-
چهار
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1387 09:26
چهار زمانی با تکه ای نان سیر می شدم و با لبخندی به خانه می رفتم اتوبوس های انبوه از مسافر را دوست داشتم انتظار نداشتم کسی به من در آفتاب صندلی تعارف کند در انتظار گل سرخی بودم
-
سه
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1387 09:03
سه این تازه نیست قدیمی است دو نفر همه نیستند همیشه نیستند خویش اند و حس و حدسشان برای حادثه نزدیک حدس دور دارند برادر نیستند که من بودم تو نبودی یا نمی دانم شاید جوان بودم شما جوان بودید تو پیر بودی کبوتران را دانه ندادم یک تکه آسمان را خوب حفظ کردیم که وقتی تو نبودی بتوانیم از حفظ بخوانیم این برای آن روزها کافی بود
-
دو
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1387 23:10
دو حقیقت دارد تو را دوست دارم در این باران می خواستم تو در انتهای خیابان نشسته باشی من عبور کنم سلام کنم لبخند تو را در باران می خواستم می خواهم تمام لغاتی را که می دانم برای تو به دریا بریزم دوباره متولد شوم دنیا را ببینم رنگ کاج را ندانم نامم را فراموش کنم دوباره در آینه نگاه کنم ندانم پیراهن دارم کلمات دیروز را...
-
یک
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1387 19:57
یک در کمین اندوه هستم بانو مرا دریاب به خانه ببر گلی را فراموش کرده ام که بر چهره اممی تابید زخم های من دهان گشوده اند همه ی روزگار پر.ازم اندوه بود بانو مرا قطره قطره دریاب در این خانه جای سخن نیست زبا بستم عمری گذشت مرا از این خانه به باغ ببر سرنوشت من به بدگمانی به خوناب دل خاموشی لب اشک های من بسته بر صورت من است...
-
عنوانی ندارم
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1387 19:20
چشم تو آبشخور هزاران ستاره بود و لبانت تلاوت آیه های روشن عشق بدون تو دلم هوسی جز گریه ندارد چه جسارتی یافته ام که تو را اینگونه خطاب میکنم ببخش مرا . . . بگذار حرفهایم را بگویم تو را آنسان عظمتی بود که رفتنت افسانه ایی عظیمتر می نمود تو رفتی و یادت همیشه سبز باد ای بهترین کلام ای ناب ترین شعر من در کدام آئینه ای...
-
ناگفته های یک روسپی . . . نه !!! یک دختر ایرانی
چهارشنبه 29 اسفندماه سال 1386 11:16
مارال فقط 24 سال دارد ومثل یک شاخه گل بهاری زیبا و باطراوت است . نمونه تیپیک دختران ایرانی است. صورت ملیح گندمی با چشم های کشیده سیاه، گونه های پر و اندام نازک بلند. هنوز طراوت نوجوانی را حفظ کرده است. با وجود سختی هایی که پس از فرار از ایران کشیده، شادی در صدایش موج میزند . خودش میگوید:"ایرانی ام دیگه، پوستم کلفته!...
-
خداحافظی . . .
یکشنبه 12 اسفندماه سال 1386 09:13
سلام نیامدم که بنویسم! آمدم که بروم، برای همیشه ... می آییم، می رویم، می آییم، می رویم، می آییم، می رویم و دیگر هیچ ... قلم به دست گرفته ام پوچ تر از همیشه، دیگر هیچ ندارم که بنویسم . دیگر گذشت آنروزها که می نوشتم و می نوشتم و می نوشتم هر چه مجسم شد را می نویسم ... از کولی مشت زن بر در آهنی خانه تا پسر سیگار فروش و...
-
مرثیه ای برای یک رویا
جمعه 10 اسفندماه سال 1386 10:17
مرثیه ای برای یک رویا REQUIM FOR A DREAM dance me to the end of love ... آهنگ که تمام شد همه دست زدند و نشستند ... هوا دم کرده بود... زن ها آینه های کوچکشان را در آورده بودند و آرایششان را درست می کردند . کسی متوجه مرد نشد . بوی عطر و رژ و عرق تو هوا بود . به همه شربت تعارف کردند . شربت ها را که برداشتد و آینه ها را...
-
احمدشاملو
دوشنبه 6 اسفندماه سال 1386 07:43
-
سهراب سپهری
چهارشنبه 24 بهمنماه سال 1386 13:27
-
انشای تابستانی
دوشنبه 8 بهمنماه سال 1386 09:26
انشای تابستانی این نوشته از استاد شهریار قنبری رو تقدیم میکنم به همه کسانی که مینا در خیالشان دارند ... ---------------------------- ما شبها درپشه بند می خوابیدیم تا مینا دخترهمسایه را پیش ازخواب سیر تماشا کنیم وبعد کاسه ی آب یخ را سربکشیم ویک پَهلو بخوابیم تا موهای بلند وپرپشت مینا را که ازکنار تختش آویزان می شد,...
-
یادی از حسین پناهی
دوشنبه 1 بهمنماه سال 1386 21:26
داشتم کتاب میخوندم که چشمم افتادبه صفحه تلویزیون . تازگیها یه سریال از شبکه سه پخش میشه که اگر اشتباه نکنم اسمش روزگار قریب .خدا رحمتش کنه حسین پناهی و یه شاهکار هنری دیگه .یادش بخیرسریال دزدان مادر بزرگ ، یه قورباغه گنده تو جیبش داشت و حاضر بود هر کاری کنه تا باعث شادی مادر بزرگ شه.جوری با قورباغه اش حرف میزد که هر...
-
دخترهمسایه ام گفت:پدرت مرده
سهشنبه 25 دیماه سال 1386 09:22
فقر، غم نان وبه دست آوردن آذوقه درخانواده های فقیر وبی بضاعت، نسلی رادر چنگال خود گرفته است که باید به جای این هیولا، آنان درآغوش محبت، مهربانی ونوازش خانواده هایشان قراربگیرند. مشکل فقر، مشکلی نیست که تنها تعدادی از مردم درتنگنای آن قرار گرفته باشند، فقر تنها پدرانی سرافکنده رادرحالتی قر ار نمی دهد که فقط به خانوادهء...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 دیماه سال 1386 09:49
-
فال حافظ . . .
پنجشنبه 20 دیماه سال 1386 09:25
اینقدر هوا سوز داره و سرده که داره تا مغز استخونم مور مور میکنه . انگار نه انگار تو ماشینم. حوصله گوش کردن به حرفهای حجی هم ندارم . اون داره واسه خودش رجز خونی میکنه و از دوست دخترش میگه که چقدر دوستش داره. خدایی استدلالاش در مورد دوست دخترش (( مینا )) مغز خرو میترکونه ما که دیگه اشرف مخلوقاتیمو حجم مغزمون یه کم کمتر...
-
به دنبال کدامین واژه ایی . . .
چهارشنبه 19 دیماه سال 1386 08:45
به دنبال کدامین واژه ایی تا او را از زبان زنگار گرفته مسلول باغ همسایه برچینم آنجا که عقده ناگشوده خود را از آغوش باکره ایی تمنا میکنم جهنم را آرزو میکنم تا به قولی " همنشینی با پرهیزکاران وهمبستری با دختران دست نخورده در بهشت آنچنان ارزانی شما باشد " آن زخم خورده نیش چاقویتانم که با خود همسفری جز جذام ندارد و هویتم...
-
من و ایران من
پنجشنبه 13 دیماه سال 1386 23:07
این ها فقط الفاظ و عبارات نیست . این ها را قطعات ادبی نام نمی توان نهاد این ها چیزی نیست که کهنه بشود، زیرا من این ها را با خون دل نوشته ام شعله ای که از قلب ام برآمده و وجود مرا لرزانده ; ارتعاش به دست ام داده قلم ام را بر کاغذ لغزانده و باعث به وجود آمدن این قطعه ها شده است . یعنی آتشی مرا سوزانده و این ها خاکستر...
-
روزی ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد
جمعه 7 دیماه سال 1386 20:53
روزی ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت . روزی که کمترین سرود بوسه است و هر انسان برای هر انسان برادری است روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند قفل افسانه یی ست وقلب برای زندگی بس است . روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی . روزی که...
-
من با دل خود غریبه بودم من با تن خود آشنا نبودم
سهشنبه 4 دیماه سال 1386 08:49
من با دل خود غریبه بودم من با تن خود آشنا نبودم نفسم فریاد سکوت دلم بود از ته باغ نیستی در آن لحظه که پیرمرد کور رهگذر کوچه خیال در پی چیدن کال میوه نهال باکره هوس بود من فقط نیمه تاریک خورشید آنجا که دختر همسایه تکه نان خشک را با نیش دندان می بوسید سپری کردم من وصله ناجور به باغ شفق و هوسناک به دیدن دیر آمدگان من...
-
سلاخی میگریست ...
شنبه 24 آذرماه سال 1386 09:48
-
زخمی تازیانه ارتداد صداقتم
چهارشنبه 14 آذرماه سال 1386 15:27
زخمی تازیانه ارتداد صداقتم در قلعه ای بزرگ که خشت به خشت ازوهم ساخته شده زیر سنگی گران که وزنش حاصل حقارتیست که نگاه عابران ارمغان دارد دست در زنجیری دارم پا در زنجیری دارم زنجیری که باور نمیکنند ، می شود باز گشت و در دست جلادی که انگل وار به گوشتم میزند دشنه جلادی که حاصل گذشته است و دشنه ای که جنسش از...
-
واژه
شنبه 10 آذرماه سال 1386 13:44
با تو آسان میشود واژه را معنا نمود واژه تنهایی واژه عشق و محبت واژه رسوایی می توان آنرا نهان کرد در گوشه ایی از قلب خویش تا که شاید تا ابد پنهان بماند واژه ها را میتوان دنبال کرد گام به گام کوه به کوه دریا به دریا تا رسد بر عرش ذات لایموت واژه ها بوی تبسم میدهند بوی پاک عشق عذرا میدهند واژه ها مفهوم و معنایی ندارند تا...
-
دیگر شعرهایم را به تو تقدیم نمیکنم
پنجشنبه 8 آذرماه سال 1386 20:33
دیگر شعرهایم را به تو تقدیم نمیکنم چرا که نفست را با کس دیگری تقسیم میکنی و برایش از گل یخ میگویی . . . باشد که خدایت را به صلیب کشم خورشیدت را به تاریکترین شب یلدایی لعنت میکنم آهنگت را در تاریکخانه فردا فراموش بودنت را خلاصه مینویسم بر تن سنگ خارای قبر دختر چهارده ساله کودکی ام در نگاهت قحبه ایی را نقاشی میکنم که در...
-
بی تو . . .
شنبه 3 آذرماه سال 1386 12:21
بی تو ، ثانیه ها را تکرار ناقوس هوس انگیز مرگ در کلیسای تنهایی خود می بینم . بی تو ، دستان شب ، شاه بیت غزل مانده بر لب شمعدانی گلدان را به غارت خواهند برد . بی تو ، مرا یارای نوشیدن از جام عشقی نیست . بی تو ، هرگز نمی توان بوسه گرم را معنی کرد . بی تو ، حتی واژگان هم بوی تعفن میدهند . بی تو ، سرد و پژمرده همچون باغ...