پوچ
پوچ

پوچ

شاید پست آخر(( شب کافوری))

چند قدمی مانده به شب!  تا آن خانه راهی نیست، خانه ایی که صبح ها بوی کاهگل میدهد و شب بوی کافور! امشب!!!

صدای ناله را مگر میشود شنید و مژه تر نکرد!

 روزی صد بار آرزوی مرگ میکنم! نمی دانم اما ترجیح میدهم سرطان حنجره بگیرم، تا دیگه صداش در نیاد.

نزدیک شب شدم.  چند قدمی مانده به شب!  تا آن خانه راهی نیست، خانه ایی که صبح ها بوی کاهگل میدهد و شب بوی کافور! امشب!!!

صدای ناله را مگر میشود شنید و مژه تر نکرد!

 روزی صد بار آرزوی مرگ میکنم! نمی دانم اما ترجیح میدهم سرطان حنجره بگیرم، تا دیگه صداش در نیاد.

نزدیک شب شدم.

گام های خسته و بی حالی که داشتم نشان از درد مفرط است.اما این چیزی بود که در ظاهر بنظر می رسد.

مهم اینجاست که خودم دردهایم رو میشناسم ! درد تنهایی!!!

درد ، درد دیگه!!!!!!

چه فرقی می کنه، وقتی درمان نشه میشه تومور سرطانی ، همچین برا خودش جا باز می کنه که کسی جرات نمی کنه اسمش رو بیاره!!! دیگه اونوقته که فقط تلاش می کنن که باهاش بسازن، نه که درمانش کنن!!!

درمان!!!!

خخخخخخخخ!!!

درمان! عجب کلمه نابی!

 منم مثل بقیه شدم یه آدم اهل مدارا، دیگه سعی می کنم وقتی داره هجوم میاره فقط به استقبالش برم تا اون دیگه مثل من کسی بهش هجوم نبره! باز جای شکرش باقیه اون یکی رو داره! 

دارم به خودم تذکر میدم! 

 تو هنوز زنده ایی ولی شب کافوری نزیک!! 

اما...

عجب....

سرعت سیره خاطره چقدر بالاست! 

حالا با جرٱت کامل میگم که من خیلی جسور شدم و روحم به ته نشین شدن دلتنگی نیاز داره!

 بیخیال همه چی !!!!

تو فقط گریه نکن!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد