پوچ
پوچ

پوچ

صدای تیک تیک ساعت

صدای تیک تیک ساعت بد جوری تو ذوقم میزنه ، خودم هم نمیدونم بالاخره قراره چی بشه ، کنج دیوار نم کشیده بود و بوی ناجوری می داد ، ترکهای دیوار از این بو تو هم رفتن و دارن بهم دهن کجی میکنن ، اینها دیگه چی از جونم میخوان .
با انگشتی که با آب دهنم خیس شدن ترک دیوارو لمس میکنم ، دیوار با ولع خیسی دستمو میبلعه .
انگار اونم میخواد منو تو خودش فرو کنه . اول خط ترک رو میگیرم و اونو تا بالا میرم ، مجبورم از جام بلند شم بی خیال میشم ، ولی نه پا میشم باید ببینم تا کجا میره . بالاخره یه جایی باید آخرش باشه ، ولی انگار که آخری نداره  . مگه میشه ، اونم مثل تموم چیزای دیگه یه آخری داره . اگه دستم به آخرش برسه ، دیگه دستم نمیرسه . میرم از گوشه اطاق یه جعبه شکسته می یارم و زیر پام میزارم ، حالا بهتر شد ، خطها رو که دنبال میکنی میرسی به خونه جیر جیرک ، همون که شبا برام لالائی میگه ، همون که بعضی وقتها سوهان روحت میشه ، یه روز خوب یه روز بد .
یه صدا از صندوق بلند میشه ، انگار که دردش اومده بود یا شاید بهم میگفت چرا حریمش رو شکستی . تا میام جوابشو بدم زیر پاهام خورد میشه و من هم با سر پرت میشم پائین .
حالا دیگه افتاده بودم رو تن ضعیف همون جیرجیرکی که خونه اش رو پیدا کرده بودم . زیر تنم له میشه . تمام کف اطاق رو خون میگیره ، خون همون جیرجیرک بیچاره .
تا سینه تو باتلاق خون و کثافت فر میرم . یه جورایی مثل اینکه داره منو میکشه پائین و میخواد همونجا دفنم کنه .
کم کم داره از گردنم هم بالاتر میاد . بوی خون داره مشامم رو آزار میده . نمیتونم دست و پاهام رو تکون بدم . سعی میکنم ریشه گیاه خودروئی که از دیوار سر دراورده رو بگیرم ، یادمه تا حالا چند بار میخواستم ریشه درخت رو بسوزونم ولی هر بار به دلیلی فرصت نشده بود . دستم رو بالا میارم و ریشه رو میگیرم . نمیدونم تحمل وزنم و دارا یا نه . یکی از رشته های ریشه پاره میشه و به چشم بهم زدنی تبدیل به یه چوب خشک میشه و تو دستهای زمختم میشکنه . تنه اصلی ریشه هنوز تو دیواره ، یه کم به پاهام فشار میارم تا بتونم اونو بگیرم ولی مثل اینکه پام به کف اطاق نمیرسه ، بی فایده است دیگه دستام قدرت ندارن ، بهتره ریشه رو ول کنم ، پس چرا اون منو گرفته ، شاید میخواد کمکم کنه ، به هر سختی بود اونو کنار میزنم دیگه دلم نمیخواد هیچکی بهم کمک کنه .
همه جا سیاه شد ، همه جا سفید شد ، همه جا قرمزه .
همه چی رنگ خون گرفته ، دنیا داره میچرخه ، از دور یه نفر داره به طرفم میاد ، اون دیگه کیه .
نزدیک و نزدیکتر میشه ،  به نظر میاد دوست نداره من صورتشو ببینم ، با کف دست تمام پهنای صورتشو پوشونده تا من . . .

                                                               پوچ

نظرات 3 + ارسال نظر
من ِ او چهارشنبه 3 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 07:07 ب.ظ http://www.man-e-0o.blogsky.com

سلام
ممنون از لطفت
مشکل حلید مرسی




راستی!!
ببخشیید اینقدر رک می گم
چه بلاگ شلوغی داری!!!


همواره شاد باشی

محبوبه شنبه 20 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 12:31 ب.ظ http://www.christiansnotebook.blogfa.com

یه کم اعصاب رو اذیت می کنه مثل فیلمها ی سور رئاله خوب اینم یه سبکه دیگه

محمد چیزفهم دوشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 09:44 ب.ظ

درود بر دوست گرامی . با کمی تاخیر الان به وبلاگتون سر زدم و مطالبشو با اجازه ذخیره کردم که سر فرصت بخونم. از این بابت که مینویسید . خسته نباشید . ارادتمند . چیزفهم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد